کد مطلب:27813 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:290

جنگ اُحُد












شكست مشركان در بدر و كشته شدن چهره های مشهور شرك و سران مشرك قریش در نبرد بدر، خشم قریشیان (مشركان مكّه) را برافروخته بود و اكنون، آنان مارهای زخم خورده را می ماندند كه آرام و قرار نداشتند و از سوی دیگر، شهامت مؤمنان، شهادت طلبی مسلمانان و رزم آوری آنان را در بدر، دیده بودند.

باید چاره ای می اندیشیدند. از این رو، به قبیله های هم پیمان خویش روی آوردند تا رزم آوران و دلیران آنان را با خود در نبرد با محمّدصلی الله علیه وآله همسو كنند. قریش، هزینه جنگ، ابزار و سایر لوازم سفر را به عهده گرفته بود. آنان با لشكری انبوه، متشكل از سه هزار جنگجو، دویست اسب[1]، المغازی: 203/1 و 204، الكامل فی التاریخ: 549/1.

و سه هزار شتر[2] به مدینه روی آوردند.

پیامبرصلی الله علیه وآله پس از مشورت با یاران، تصمیم به نبرد در بیرون مدینه گرفت و پس از نماز جمعه با حدود هزار نفر، به قصد اُحُد كه نیروی دشمن در آن جا اردو زده بود، حركت كرد.[3].

بامداد هفتم شوّال سال سوم هجری[4] نبرد آغاز شد. در آغاز، مسلمانان پیروز شدند؛ امّا پس از آن، دیده بانان و تیراندازان، به طمع غنایم، مأموریت را رها كردند و بدین سان با یورش غافلگیرانه دشمن روبه رو شدند و در هنگامه درهم ریختگی نظام لشكر، از دشمن كین توزِ زخم خورده از جان گذشته، ضرباتی را متحمّل شدند كه تفصیل آن را باید در تاریخ دید.

سپاه اسلام به شدّتْ آسیب دید و در هم شكست[5] و همه، بجز مولاعلیه السلام - كه پروانه وار، شمع وجود پیامبر خدا را در میان داشت - و تنی چند، فرار را بر قرار ترجیح دادند و پیامبر خدا را در میدان نبرد، تنها گذاشتند.

اُحد، یكی از درس آموزترین وتنبّه آفرین ترین نبردهای پیامبرصلی الله علیه وآله است. علی علیه السلام در این جنگ، قهرمانی بی بدیل است و نقش او بسی برجسته، بدین سان كه:

1. او پرچم اصلی جنگ را به دست داشت.[6] پرچم مهاجران در دست علی علیه السلام بود.[7].

2. پرچمدار مغرور مشركان، طلحة بن ابی طلحه، با شمشیر مولا به خاك هلاكت افتاد.[8].

3. هشت نفر دیگر، یكی پس از دیگری پرچم مشركان را به دست گرفتند و با ضربه های پی در پی علی علیه السلام كشته شدند و دیگر پرچم شرك، برافراشته نشد.[9].

4. متأسفانه پس از گسستن نظام سپاه اسلام و بعد از حمله غافلگیرانه دشمن، بسیاری از مسلمانان پا به فرار نهادند و علی علیه السلام بود كه در آن هنگامه شگفت و در تنگنای حمله های دشمن، از جان پیامبر خدا محافظت كرد.[10].

5. بر اساس گزارش ابن اسحاق، در این نبرد، 22 تن از مشركان كشته شدند[11] كه دوازده نفر از آنان را مولا به خاك هلاكت افكند.[12].

6. در این نبرد، جبرئیل، شهامت و پیكار علی علیه السلام را ستود و ندای ملكوتی «لا سیفَ إلّا ذوالفقارِ ولا فتی إلّا علیٌّ» در فضا پیچید.[13].

7. زخم های آن تندیس قهرمانی و شجاعت، بیش از نود بود[14] ( و دست مظلوم گیرِ ظالم ستیزش در این نبرد، شكست.[15].

8. با این همه زخم و پاره پارگی پیكر و ناتوانی جسم از بسیاریِ خونی كه از بدنش رفته بود، چون سپاه كفر صحنه را ترك كرد، پیامبر خدا، علی علیه السلام را از نهانگاه فرستاد تا چگونگی سپاه دشمن را گزارش كند كه صحنه را كاملاً ترك كرده اند یا نه.[16].

154. تاریخ الطبری - به نقل از سُدّی، در ذكر جنگ اُحد -:طلحة بن عثمان، پرچمدار مشركان، برخاست و گفت: ای گروه اصحاب محمّد! شما می پندارید كه خداوند، ما را با شمشیرهای شما به آتش می رانَد و شما را با شمشیرهای ما به بهشت می بَرد. اكنون آیا از میان شما كسی هست كه خداوند او را با شمشیر من به بهشت ببرد یا مرا با شمشیر او روانه دوزخ كند؟

پس علی بن ابی طالب علیه السلام به سویش برخاست و گفت: «سوگند به آن كه جانم در دست اوست، از تو جدا نمی شوم تا تو را با شمشیرم روانه دوزخ كنم یا تو مرا با شمشیرت به بهشت بفرستی». پس علی علیه السلام ضربه ای بر او وارد كرد و پایش را قطع كرد. وی افتاد و عورتش پیدا شد. و گفت: ای پسر عمو! تو را به خدا سوگند می دهم كه خویشاوندی را رعایت كنی.

پس علی علیه السلام رهایش كرد و رسول خدا تكبیر گفت و از علی علیه السلام پرسید: «چه چیزی تو را از تمام كردن كارش باز داشت؟». گفت: «پسرعمویم چون عورتش پیدا شد، مرا سوگند داد. پس، از او خجالت كشیدم».[17].

155. الإرشاد - به نقل از ابن اسحاق -: پرچمدار قریش در جنگ اُحد، طلحة بن طلحة بن عبد العُزّی بن عثمان بن عبد الدار بود كه علی بن ابی طالب علیه السلام وی را كشت و پسرش ابو سعید بن طلحه و برادرش كلدة بن ابی طلحه را نیز كشت.

و عبد اللَّه بن حمید بن زهرة بن حارث بن اسد بن عبد العزّی و ابو الحَكم بن اخنس بن شریق ثقفی و ولید بن ابی حذیفة بن مغیره و برادرش امیة بن ابی حذیفة بن مغیره و ارطات بن شرحبیل و هشام بن امیّه و عمرو بن عبد اللَّه جمحی و بشر بن مالك و صُواب، وابسته بنی عبد الدار را نیز كشت.

پس پیروزی با او بود و بازگشت مردم به نزد پیامبرصلی الله علیه وآله پس از فرارشان، به سبب ایستادگی و دفاع علی علیه السلام به تنهایی از پیامبرصلی الله علیه وآله بود.

و در آن روز، سرزنش خدای متعال، متوجّه همه مسلمانان فراری شد، جز او و مردانی از انصار كه در كنار وی استوار ماندند كه هشت نفر بودند و چهار یا پنج نفر هم گفته شده است و حجّاج بن علاط سلمی درباره كسانی كه علی علیه السلام در اُحد كشت و توانایی او در جنگ و امتحان نیكویی كه داد، سروده است:

خدا چه مدافعی از حزب خود دارد!

مقصودم پور فاطمه است؛ همو كه خویشانی كریم دارد.

دست مریزاد با آن ضربه برق آسایت

كه طلیحه را به رو به زمین افكند!

و چون شیر شرزه بر آنان سخت گرفتی و تار و مارشان كردی

در دامنه كوه، آن گاه كه سرازیر شدند.

و شمشیرت را از خون سیراب كردی و نگذاشتی

تا سیراب نشده، تشنه باز گردد.[18].

156. السیرة النبویة - به نقل از مسلمة بن علقمه مازنی -: در جنگ اُحد، چون درگیری شدید شد، پیامبر خدا زیر پرچم انصار نشست و به علی بن ابی طالب - رضوان اللَّه علیه - پیغام داد كه: «پرچم را پیش ببر!».

پس علی علیه السلام پیش رفت و گفت: «من ابو الفُصَم [و گفته می شود: ابو القُصَم[19] [هستم». پس ابو سعد بن ابی طلحه - كه پرچمدار مشركان بود -، ندایش داد كه: ای ابو القُصَم! آیا اهل نبرد تن به تن هستی؟ گفت: «آری».

پس در میان دو لشكر به مبارزه در آمدند و دو ضربه ردّ و بدل كردند. علی علیه السلام ضربه ای بر او زد و به خاكش افكند. سپس از او روگرداند و كارش را تمام نكرد. یارانش به او گفتند: پس چرا كارش را نساختی؟ گفت: «با عورتش با من روبه رو شد وخویشاوندی موجب شد كه از او رو گردانم ودانستم كه خدای عز و جل او را كشته است».[20].

157. المناقب - به نقل از زید بن علی از پدرانش -: دست علی علیه السلام در جنگ اُحد، شكست، در حالی كه در دستش پرچم پیامبر خدا بود. پس پرچم از دستش افتاد و مسلمانان به حمایتش برخاستند تا پرچم را بگیرند. پس پیامبر خدا فرمود: «آن را در دست چپش بِنهید كه او پرچمدار من در دنیا و آخرت است».

و در نقل غیر اوست: پس مقداد، پرچم را برداشت و به علی علیه السلام داد و پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «تو پرچمدار من در دنیا و آخرتی».[21].

158. المعجم الكبیر - به نقل از ابو رافع -:چون علی علیه السلام در جنگ اُحد، پرچمداران [قریش] را كشت، جبرئیل گفت: ای پیامبر خدا! این، فداكاری است. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «او از من است و من از اویم». جبرئیل گفت: و من هم از شمایم، ای پیامبر خدا![22].

159. تاریخ الطبری - به نقل از ابو رافع -: چون علی بن ابی طالب علیه السلام، پرچمداران [قریش] را كشت، پیامبر خدا گروهی از مشركان قریش را دید و به علی علیه السلام فرمود: «بر آنها یورش ببر!». او یورش برد و جمعشان را پراكنده كرد و عمرو بن عبد اللَّه جمحی را كشت.

سپس پیامبر خدا گروهی [دیگر] از مشركان قریش را دید و به علی علیه السلام فرمود: «بر آنها یورش ببر!». پس یورش بُرد و جمعشان را پراكنده كرد و شیبة بن مالك، یكی از بنی عامر بن لُؤَی را كشت. پس جبرئیل گفت: ای پیامبر خدا! این، فداكاری است. پیامبر خدا فرمود: «او از من است و من از اویم». جبرئیل گفت: و من هم از شمایم.

[راوی می گوید:] پس صدایی شنیدند [كه می گفت]:

شمشیری جز ذوالفقار نیست

و جوان مردی جز علی علیه السلام نیست.[23].

160. الإرشاد - به نقل از عبد اللَّه بن مسعود، در ذكر جنگ اُحد -: پرچم مشركان با طلحة بن ابی طلحه بود كه قوچ (مِهتَر) گروه خوانده می شد؛ و پیامبر خدا، پرچم مهاجران را به علی بن ابی طالب علیه السلام داد و آمد تا زیر پرچم انصار ایستاد.

پس ابو سفیان، نزد پرچمداران آمد و گفت: ای گروه پرچمدار! نیك می دانید كه لشكر از ناحیه پرچمدارانش ضربه می خورَد و در جنگ بدر هم از ناحیه پرچمدارانتان ضربه خوردید. پس اگر می بینید كه توانایی آن را ندارید، پرچم را به ما بسپارید كه ما شما را از آن، كفایت می كنیم.

پس طلحة بن ابی طلحه، خشمناك شد و گفت: آیا به ما چنین می گویی؟ به خدا سوگند، امروز شما را با آن تا به كنار حوض های مرگ می برم. طلحه، قوچ (مِهتَر) گروه نامیده می شد. پس جلو آمد و علی بن ابی طالب علیه السلام هم پیش آمد.

پس علی علیه السلام فرمود: «تو كیستی؟». گفت: من طلحه، پسر ابو طلحه هستم. من مِهتر گروهم. تو كیستی؟ گفت: «من علی، پسر ابو طالب بن عبد المطّلب هستم». سپس به هم نزدیك شدند و دو ضربه میانشان رد و بدل شد. پس علی بن ابی طالب علیه السلام، ضربه ای بر جلوی سر او زد كه چشمانش درآمد و چنان صیحه ای زد كه مانندش شنیده نشده بود و پرچم از دستش افتاد.

پس برادرش كه مصعب خوانده می شد، پرچم را گرفت و او را هم عاصم بن ثابت با تیر كشت. سپس برادر دیگرش به نام عثمان، آن را گرفت كه او را هم عاصم با تیر زد و كشت.

پس یكی از بندگان آنها به نام صُواب - كه از قوی ترینِ مردمان بود -، پرچم راگرفت و علی بن ابی طالب علیه السلام با ضربه ای دستش را قطع كرد و چون پرچم را با دست چپ گرفت، علی علیه السلام آن را هم با ضربه ای قطع كرد. پس پرچم را بر سینه اش نهاد و دستان بریده اش را بر آن گِرد آورد. پس علی علیه السلام بر كاسه سرش ضربه ای زد كه به خاك افتاد.

و مشركان در هم شكستند و مسلمانان به غنیمت ها رو كردند و چون گُماردگان بر تنگه، مردم را در حال جمع آوری غنیمت دیدند، گفتند: اینان غنیمت را می برند و ما این جا می مانیم. پس به عبد اللَّه بن عمرو بن حزم كه فرمانده آنها بود، گفتند: می خواهیم غنیمتْ جمع كنیم، همان گونه كه مردم كردند. او گفت: پیامبر خدا به من فرمان داده كه از موضعم در این جا تكان نخورم.

پس به او گفتند: او به تو فرمان داد و نمی دانست كه كار به این جا می رسد كه می بینی! و به سوی غنایم رفتند و او را وا نهادند و او در موضعش ایستاد تا خالد بن ولید بر او یورش بُرد و وی را كشت و از پشت پیامبر خدا آمد و قصد [جان] او را كرده بود.

پس به پیامبر خدا كه اصحاب گِردش را گرفته بودند، نگریست و به همراهانش گفت: «این، همان كسی است كه می جُستید. پس به دنبالش روید». پس به یكباره و دسته جمعی، با شمشیر و تیر و نیزه و سنگ به ایشان یورش آوردند و اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله از ایشان دفاع كردند تا آن كه هفتاد تن از آنان كشته شدند.

و امیر مؤمنان و ابو دجانه انصاری و سهل بن حنیف در برابر آنان ایستادگی كردند و از پیامبرصلی الله علیه وآله دفاع كردند و انبوه مشركان، آنان را در میان گرفتند و پیامبر خدا چشمانش را باز كرد و به امیر مؤمنان نگریست... و فرمود: «ای علی! مردم چه كردند؟». گفت: پیمان شكستند و پشت كردند. به او فرمود: «اینان را كه قصد من كرده اند، از من بِران و مرا از آنان، آسوده گردان».

پس امیر مؤمنان بر آنان یورش برد و آنان را تار و مار كرد. سپس نزد پیامبرصلی الله علیه وآله بازگشت كه [مشركان] از سوی دیگر به ایشان حمله كرده بودند، و دوباره به آنان یورش برد و آنان را در هم شكست و ابو دجانه و سهل بن حنیف بر بالای سر پیامبرصلی الله علیه وآله ایستاده بودند و به دست هر یك، شمشیری بود تا از پیامبرصلی الله علیه وآله دفاع كنند.[24].

161. امام صادق علیه السلام - به نقل از پدرانش -: پرچمداران در جنگ اُحد، نُه نفر بودند و علی علیه السلام تا آخرین نفرشان را كشت، و مشركان در هم شكستند و مخزوم (قبیله پرچمداران)، از آن روز كه علی بن ابی طالب علیه السلام رسوایش كرد، از چشم ها افتاد و علی علیه السلام با حَكَم بن اَخنس مبارزه كرد و با ضربه ای پایش را از میانه ران قطع كرد كه در نتیجه آن، كشته شد.[25].

162. المغازی: پیامبرخدا در جنگ اُحد پرسید: «چه كسی از ذكوان بن عبد قیس خبر دارد؟». علی علیه السلام گفت: ای پیامبر خدا! من سواری را دیدم كه به دنبال او تاخت تا به وی رسید و گفت: نجات نیابم، اگر نجات یابی! پس آن سوار به ذكوان كه پیاده بود، یورش برد و بر او ضربه ای وارد كرد و می گفت: بگیر كه من ابن علاج هستم!

پس به سوی او رفتم و چون سواره بود، با شمشیر به پایش نواختم و آن را از میانه رانش قطع كردم. سپس از اسب به زیرش افكندم و كارش را تمام كردم و متوجّه شدم كه او ابو الحكم، پسر اخنس بن شریق بن علاج بن عمرو بن وهب ثقفی است.[26].

163. امام صادق علیه السلام: چون در جنگ اُحُد، مردم از گِرد پیامبرصلی الله علیه وآله پراكنده شدند، حضرت، رو به آنان می فرمود: «من، محمّد هستم. من پیامبر خدایم. كشته نشده و نمرده ام»...

و مردم (مشركان)، از سمت راست به پیامبرصلی الله علیه وآله حمله كردند. پس علی علیه السلام آنان را پراكنده می كرد و چون پراكنده می ساخت، از سمت چپ به پیامبرصلی الله علیه وآله یورش می بردند و پیوسته در این حال بود تا آن كه شمشیرش شكست و سه قطعه شد.

پس نزد پیامبرصلی الله علیه وآله آمد و آن را پیش ایشان افكند و گفت: این شمشیر من شكسته است. پس آن روز، پیامبرصلی الله علیه وآله، ذوالفقار را به او داد و چون پیامبرصلی الله علیه وآله، لرزش پاهای علی علیه السلام را از فراوانی كارزار دید، سرش را به آسمان بلند كرد و در حالی كه می گریست، گفت: «ای پروردگار! به من وعده داده ای كه از دینت پشتیبانی كنی، و اگر بخواهی، می توانی».

پس علی علیه السلام به پیامبرصلی الله علیه وآله رو آورد و گفت: ای پیامبر خدا! همهمه شدیدی می شنوم و می شنوم كه می گوید: حَیزوم،[27] به پیش! و قصد ضربه زدن به كسی را نمی كنم، جز آن كه پیش از ضربت من، بی جان فرو می افتد.

پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «این، جبرئیل و میكائیل و اسرافیل، با فرشتگان اند». سپس جبرئیل آمد و كنار پیامبر خدا ایستاد و گفت: «ای محمّد! بی گمان این، [جانفشانی علی، معنای] مواسات است». [پیامبرصلی الله علیه وآله] فرمود: «علی از من است و من از علی ام». جبرئیل گفت: «و من از شمایم». سپس مشركان در هم شكسته شدند.[28].

164. امام كاظم علیه السلام: جبرئیل در جنگ اُحد گفت: ای محمّد! بی گمان، این یعنی فداكاری علی. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «چون او از من است و من از اویم». جبرئیل گفت: و من از شما هستم، ای پیامبر خدا! سپس گفت: «شمشیری جز ذوالفقار، و جوان مردی جز علی علیه السلام نیست».

پس همچون ستایش خدای متعال از خلیلش شد، در آن جا كه می گوید: «فَتًی یَذْكُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ و إِبْرَ هِیمُ؛[29] جوانی كه به او ابراهیم گفته می شود، از آنان سخن می گوید».[30].

165. الكافی - به نقل از نعمان رازی از امام صادق علیه السلام -: مردم در جنگ اُحد از گِرد پیامبر خدا پراكنده شدند. پس ایشان به شدّت خشمگین شد، و چون خشمگین می شد، عَرَق از پیشانی او چون مروارید می چكید.

پس نگریست و علی علیه السلام را در كنارش دید و به او فرمود: «به خویشانت ملحق شو، آنان كه از گِرد پیامبر خدا پراكنده شدند». علی علیه السلام گفت: «ای پیامبر خدا! سرمشق من، شما هستی». پیامبر خدا فرمود: «پس مرا از اینان، آسوده كن! ».

علی علیه السلام یورش برد و نخستین كسی را كه از آنان دید، زد. جبرئیل گفت: «ای محمّد! بی گمان، این همان فداكاری است ». [پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود:] «بی گمان، او از من است و من از اویم». جبرئیل هم گفت: ای محمّد! و من هم از شمایم.

پس پیامبر خدا به جبرئیل نگریست كه بر تختی از طلا، میان آسمان و زمین نشسته و می گوید: «شمشیری جز ذوالفقار، و جوان مردی جز علی نیست».[31].

166. السیرة النبویة - به نقل از ابن ابی نجیح -: در جنگ اُحُد، منادی ندا داد: «شمشیری جز ذوالفقار، و جوان مردی جز علی نیست».[32].

167. المناقب - به نقل از ابوذر از امام علی علیه السلام، خطاب به مهاجران و انصار، پس از بیعت گرفتن برای عثمان -: «شما را به خدای متعال قسم می دهم، آیا می دانید - ای گروه مهاجر و انصار - كه جبرئیل، نزد پیامبرصلی الله علیه وآله آمد و گفت: "ای محمّد! شمشیری جز ذوالفقار، و جوان مردی جز علی نیست" ؟ آیا می دانید كه چنین بود؟». گفتند: آری، چنین بود.[33].

168. تاریخ الطبری: مصعب بن عمیر در پیش روی پیامبر خدا، پرچم به دست، جنگید تا كشته شد و آن كه وی را كشت، ابن قمیئه لیثی بود كه پنداشت وی پیامبر خداست. پس به سوی قریش بازگشت و گفت: محمّد را كشتم؛ و چون مصعب بن عمیر كشته شد، پیامبر خدا، پرچم را به علی بن ابی طالب علیه السلام سپرد.[34].

169. الإرشاد: چون مردم در جنگ اُحد از گِرد پیامبرصلی الله علیه وآله پراكنده شدند و امیر مؤمنان ایستادگی كرد، [پیامبرصلی الله علیه وآله] به او فرمود: «تو چرا با مردم نرفتی؟». امیر مؤمنان گفت: «بروم و تو را وا نهم، ای پیامبر خدا؟! به خدا سوگند كه نمی روم تا كشته شوم و یا خداوند، وعده یاری به تو را تحقّق بخشد! ». پس پیامبرصلی الله علیه وآله به او فرمود: «ای علی! مژده باد كه خداوند، وعده اش را تحقّق می بخشد و مشركان، دیگر هیچ گاه مانند امروز بر ما دست نمی یابند!».

سپس به گروهی كه به او رو آورده بودند، نگریست و به علی علیه السلام فرمود: «ای علی! كاش به اینان حمله می بردی». امیر مؤمنان، حمله برد و هشام بن امیّه مخزومی را از آنان كشت و گروه، در هم شكست.

پس گروه دیگری رو آوردند و پیامبرصلی الله علیه وآله به علی علیه السلام فرمود: «به اینان حمله كن!» كه بر آنان حمله كرد و عمرو بن عبد اللَّه جمحی را از آنان كُشت و آنان نیز پراكنده شدند.

سپس گروه دیگری رو آوردند و پیامبرصلی الله علیه وآله به علی علیه السلام فرمود: «به این گروه، حمله كن! » كه بر آنان حمله بُرد و بشر بن مالك عامری را از آنان كشت و گروه، در هم شكست و پس از آن، دیگر هیچ یك از آنان بازنگشت.

و مسلمانانِ فراری به نزد پیامبرصلی الله علیه وآله باز آمدند و مشركان، به مكّه بازگشتند. پیامبرصلی الله علیه وآله نیز به مدینه بازگشت. پس فاطمه علیها السلام به استقبال او آمد و با ظرف آبی كه همراه داشت، صورت پیامبر خدا را شست و در پی ایشان، علی علیه السلام آمد كه دستش تا شانه خونین بود و «ذوالفقار» را همراه داشت. آن را به فاطمه علیها السلام داد و فرمود: «این شمشیر را بگیر كه امروزْ مرا همگامی استوار بود» و این شعر را سرود:

ای فاطمه! شمشیر را بگیر كه نكوهش شده نیست

و من نیز نه ترسو و نه مستحقّ ملامتم.

به جانم سوگند، در یاری محمّد، كوتاهی نكردم

و نیز در اطاعت از پروردگاری كه به بندگانش داناست.

خون مشركان را از آن بزدای كه آن

كاسه آب جوشان به خاندان عبد الدار نوشانْد.

و پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «ای فاطمه! آن را بگیر كه همسرت، حقّ آن را ادا كرد و خدا با شمشیر او، دلاوران قریش را كشت».[35].

170. امام علی علیه السلام - هنگامی كه از جنگ اُحد بازگشت و شمشیرش را به فاطمه علیها السلام داد -:

ای فاطمه! این شمشیر را بگیر كه نكوهش شده نیست

و من نیز نه ترسو و نه مستحقّ ملامتم.

به جانم سوگند، به خاطر دوستی احمد جنگیدم

و در اطاعت پروردگاری كه به بندگانش مهربان است.

و شمشیر را در كفم، چون شهاب می جنباندم

با آن، گردن و ستون بدن را در هم می شكستم.

هماره چنین بودم تا كه پروردگارم جمعشان را پراكنده كرد

و تا آن كه جانِ هر بردبار را شفا بخشیدیم.[36].

171. المغازی - به نقل از امام علی علیه السلام -:چون جنگ اُحد شد و مردمْ حمله كردند، امیّة بن ابی حذیفة بن مغیره رو آورد، در حالی كه زره به تن داشت و غرق در آهن و فولاد بود و جز چشمانش دیده نمی شد و می گفت: امروز در برابر بدر.

یكی از مسلمانان راه بر او بست؛ امّا امیّه وی را كشت. من آهنگ او كردم و با شمشیر، بر كاسه سرش كه زیر زره و كلاهخود بود، زدم؛ امّا ضربه ام كارگر نیفتاد. من كوتاه قد بودم و او با شمشیرش به من ضربه می زد و من با سپر چرمی از خود محافظت می كردم.

پس شمشیرش در سپرم فرو رفت و چون زرهش را بالا زده بود، به او ضربه زدم و پاهایش را قطع كردم و افتاد. به درآوردن شمشیرش از سپرم پرداخت تا آن را درآورد و در حالی كه روی زانوانش ایستاده بود، با من می جنگید تا آن كه در زیر بغلش شكافی دیدم. شمشیرم را در آن فرو كردم. پس كج شد و [افتاد و] مُرد و من از او رو گرداندم.[37].

172. الإرشاد - به نقل از سعید بن مسیّب -:اگر جایگاه علی علیه السلام را در جنگ اُحد می دیدی، او را در سمت راست پیامبر خدا می یافتی كه با شمشیر، از او دفاع می كند و جز او همه پشت كرده بودند.[38].

173. امام باقرعلیه السلام: علی علیه السلام در روز اُحُد، شصت زخم برداشت.[39].

174. تفسیر القمّی - به نقل از ابو واثله شقیق بن سلمه -:صورت و سر و سینه و شكم و دستان و پاهای علی علیه السلام، نود زخم برداشت.[40].

175. اُسد الغابة - به نقل از سعید بن مسیّب -: بی گمان در جنگ اُحُد، شانزده ضربه به علی علیه السلام رسید كه هر یك، او را به خاك انداخت و جز جبرئیل، او را بلند نمی كرد.[41].

176. السیرة النبویّة - به نقل از ابن اسحاق -: چون ابو سفیان و همراهانش بازگشتند، ندا داد: وعده دیدار، سال آینده در بدر. پس پیامبر خدا به مردی از اصحابش گفت، بگو: «آری، وعده گاه ما و شما باشد».

سپس پیامبر خدا، علی بن ابی طالب علیه السلام را فرستاد و فرمود: «در پیِ [این] گروه، بیرون رو و بنگر كه چه تصمیمی دارند. اگر اسب ها را از خود دور كرده اند و بر شترها سوار شده اند، قصد مكّه دارند، و اگر بر اسب ها سوار شده اند و شترها را رانده اند، قصد مدینه دارند، و سوگند به آن كه جانم در دست اوست، اگر قصد مدینه داشته باشند، به سوی آنها می روم و با آنان می جنگم».

علی علیه السلام می گوید: در پیِ آنان بیرون رفتم تا بنگرم كه چه می كنند. پس اسب ها را از خود دور كردند و بر شتران سوار شدند و به مكّه رو نمودند.[42].

177. امام علی علیه السلام: چون خدای سبحان، آیه «الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَكُواْ أَن یَقُولُواْء َامَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ؛ [43] الف، لام، میم * آیا مردم گمان كردند همین كه گفتند ایمان آوردیم، وانهاده می شوند و امتحان نمی شوند؟» را نازل كرد، دانستم كه تا پیامبر خدا در میان ماست، فتنه بر ما در نمی آید.

پس گفتم: ای پیامبر خدا! این فتنه ای كه خداوندْ تو را از آن خبر داده چیست؟ فرمود: «ای علی! امّت من پس از من، دچار فتنه می شوند».

گفتم: ای پیامبر خدا! آیا در جنگ اُحد، آن جا كه برخی از مسلمانانْ شهید شدند و من نشدم و این بر من گران آمد، به من نفرمودی: «مژده ده كه شهادت در پی توست!»؟ به من فرمود: «آن، همین گونه است. پس آن هنگام، صبرت چگونه است؟». گفتم: ای پیامبر خدا! این از جایگاه های صبر نیست؛ بلكه از جایگاه های بشارت و شكر است.[44].









    1. تاریخ الطبری: 504/2 - 507.
    2. المغازی: 203/1 و 204 و 206، السیرة الحلبیّة: 218/2.
    3. تاریخ الطبری: 503/2.
    4. المغازی: 199/1 و 208، الكامل فی التاریخ: 547/1، السیرة الحلبیّة: 216/2.
    5. تاریخ الطبری: 513/2، الكامل فی التاریخ: 551/1، تاریخ الإسلام: 173/2.
    6. تاریخ دمشق: 72/42، إعلام الوری: 374/1، بشارة المصطفی: 186.
    7. الإرشاد: 80/1، المغازی: 215/1، تاریخ الطبری: 516/2.
    8. المغازی: 226/1، تاریخ الطبری: 509/2، السیرة النبویّة، ابن هشام: 158/3.
    9. الإرشاد: 88/1، بشارة المصطفی: 186، تاریخ الطبری: 514/2.
    10. تاریخ الطبری: 518/2، المغازی: 240/1، الإرشاد: 82/1.
    11. السیرة النبویّة، ابن هشام: 135/3.
    12. الإرشاد: 91/1.
    13. تاریخ الطبری: 514/2، الكامل فی التاریخ: 552/1، الكافی: 90/110/8.
    14. تفسیر القمّی: 116/1، مجمع البیان: 826/2، الخرائج والجرائح: 235/148/1.
    15. مناقب آل أبی طالب: 299/3.
    16. تاریخ الطبری: 527/2، السیرة النبویّة، ابن هشام: 100/3.
    17. تاریخ الطبری: 509/2. نیز، ر. ك: المغازی: 226/1 والسیرة الحلبیّة: 223/2.
    18. الإرشاد: 91/1، كشف الغمّة: 196/1. نیز، ر. ك: السیرة النبویّة، ابن هشام: 159/3.
    19. فُصَم به معنای بریدن و ویران كردن و قُصَم، به معنای شكستن است.
    20. السیرة النبویّة، ابن هشام: 77/3، البدایة والنهایة: 20/4.
    21. مناقب آل أبی طالب: 299/3.
    22. المعجم الكبیر: 941/318/1،فضائل الصحابة: 1119/657/2، الاحتجاج: 271/340/2.
    23. تاریخ الطبری: 514/2، الكامل فی التاریخ: 551/1 و 552، بشارة المصطفی: 186.
    24. الإرشاد: 80/1، كشف الغمّة: 192/1. نیز، ر. ك: تفسیر القمّی: 112/1.
    25. الإرشاد: 88/1.
    26. المغازی: 283/1، شرح نهج البلاغة: 275/14.
    27. حیزوم، نام یكی از اسبان پیامبرصلی الله علیه وآله است.
    28. الكافی: 502/318/8. نیز، ر. ك: تفسیر القمّی: 116/1.
    29. انبیاء، آیه 60.
    30. عیون أخبار الرضا: 9/85/1، الاحتجاج: 271/340/2.
    31. الكافی: 90/110/8. نیز، ر. ك: علل الشرائع: 3/7، تفسیر فرات: 78/95.
    32. السیرة النبویّة، ابن هشام: 106/3، مناقب علی بن أبی طالب: 234/197.
    33. المناقب: 296/301، الطرائف: 414، نهج السعادة: 122/1.
    34. تاریخ الطبری: 516/2، تاریخ الإسلام: 177/2.
    35. الإرشاد: 89/1. نیز، ر. ك: إعلام الوری: 378/1، شرح الأخبار: 280/286/1.
    36. تاریخ الطبری: 533/2، بشارة المصطفی: 187.
    37. المغازی: 279/1، الإرشاد: 88/1.
    38. الإرشاد: 88/1.
    39. مجمع البیان: 852/2، بحار الأنوار: 4/3/41.
    40. تفسیر القمّی: 116/1، بحار الأنوار: 3/54/20.
    41. اُسد الغابة: 3789/93/4، شرح الأخبار: 762/415/2.
    42. السیرة النبویّة: 100/3، تاریخ الطبری: 527/2، الكامل فی التاریخ: 556/1.
    43. عنكبوت، آیه 1 و 2.
    44. نهج البلاغة: خطبه 156.